آقای مهندس باقری بد نیست برای شروع بحث کمی از خودتان برایمان بگویید. متولد کجا و چه سالی هستید و در چه خانوادهای بزرگ شدید؟
من در مهرماه سال ۱۳۲۷ در مشهد به دنیا آمدم و در یک خانواده نظامی بزرگ شدم. پدرم همیشه اعتقاد داشتند که فرزندانشان به خصوص پسرها باید از همان سن پایین کار کردن را شروع کنند. برای همین من هم در زمانهایی که مدارس تعطیل میشد سر کار میرفتم. خاطرهای از آن دوران دارم که شاید بد نباشد برایتان تعریف کنم. یک بار در خانهمان کار بنایی داشتیم، من بهعنوان کمکبنا، مشغول کار بنایی و جابهجایی آجر و سیمان بودم. داشتم کار میکردم که دوستان محل دنبالم آمدند و بهم گفتند برویم والیبال بازی کنیم. از پدرم اجازه گرفتم و گفتم یک ربع بازی میکنم و برمیگردم سرکار. خلاصه پدرم قبول کرد و رفتم. در حین بازی برای زدن یک ضربه به هوا پریدم که یک دفعه زمین خوردم و دستم شکست. بعد که به خانه رفتم بابت این اتفاق کلی مورد بازخواست پدرم قرار گرفتم.
پس از همان سن پایین تجربه کار کردن داشتید. وضعیت مالی خانوادهتان در آن زمان چطور بود؟
پدر من یک کارمند درجهدار نظامی بود و بهطور کلی شرایط مالی خانوادهمان متوسط رو به ضعیف بود. درخصوص کار کردن در سنین پایین هم باید بگویم که آن موقع این طور نبود که بچهها خودشان تصمیم بگیرند که به چه کاری علاقه دارند یا به چه کاری علاقه ندارند. معمولا پدرها بودند که برای فرزندانشان تصمیم میگرفتند. وقتی سیکل اول دبیرستان را تمام کردم شرایط نمرات و معدلم به گونهای بود که میتوانستم برای دوره دوم دبیرستان هر سه رشته طبیعی، ریاضی و ادبیات را انتخاب کنم. شوهر خالهام که در هنرستان صنعتی مشهد مشغول کار بود به پدرم گفت داود را برای ادامه درسش به هنرستان بفرست، پدرم هم مرا به هنرستان فرستاد. من درهنرستان صنعتی مشهد وارد رشته برق شدم و توانستم با نمره بالا و بهعنوان شاگرد اول در این رشته فارغالتحصیل شوم.
در کنار مدرسه کار کردن را هم ادامه دادید؟
من همیشه در دوران تحصیل و مدرسه کار میکردم، چون برای تامین بخشی از هزینهها به کار نیاز داشتم. بیشتر کارهای برقی، سیمکشی و کارهایی شبیه اینها انجام میدادم، حتی چند سینمای قدیمی مشهد را هم سیمکشی کردم.
در ادامه راه، تحصیلات را در مدارج بالاتر ادامه دادید یا ترجیح دادید تمام وقت کار کنید؟
به لحاظ مالی شرایطم به گونهای نبود که در تهران تحصیل را ادامه دهم. آن زمان در مشهد موسسه آموزشی بود به نام تکنیکوم نفیسی که من برای مقطع فوق دیپلم در آنجا نامنویسی کردم. مدتی بعد نامهای برایم آمد که تکنیکوم نفیسی منحل شده است. از آنجا که قصد داشتم در رشته مهندسی مکانیک درس بخوانم، تنها گزینه پیش رویم دانشگاه علم و صنعت تهران بود که آن موقع نامش هنرسرای عالی بود. با سختی زیاد از خانواده اجازه گرفتم تا در کنکور دانشگاه شرکت کنم. موفق شدم در کنکور با رتبه ۳۵ قبول شوم، اما خانوادهام به شدت با رفتن من به تهران مخالف بود. خانواده میگفت نمیشود یک پسر تنها برود تهران زندگی کند. ولی من خیلی اصرار داشتم که به دانشگاه بروم. در نهایت مجبور شدم به مادرم که برای این ماجرا خیلی بیتابی میکرد، بگویم اگر اجازه ندهید دانشگاه بروم از خانه فرار میکنم. خلاصه اینکه سر این موضوع گریه و زاری زیادی در خانهمان شد تا اینکه در نهایت با سختی فراوان توانستم برای تحصیلات دانشگاهی به تهران بروم. وقتی به تهران آمدم همچنان مشکلات مالی وجود داشت، خانوادهام به هیچ عنوان این امکان را نداشت که هزینههای زندگی و تحصیلم در تهران را پرداخت کند، برای همین باید در کنار تحصیل دانشگاه کار هم میکردم.
همان اوایل آمدنم به دانشگاه، توانستم در یک کارخانه تولید اجاق گاز در محله یافتآباد تهران، بهعنوان شاگرد سیمکش استخدام شوم. خوشبختانه کار تاثیری در درس خواندنم نداشت و موفق شدم لیسانس مهندسی مکانیک را از دانشگاه علم و صنعت دریافت کنم. در سالهای بعد هم باز ادامه تحصیل دادم و موفق شدم در رشته مدیریت اجرایی فوق لیسانس بگیرم.
شاید افرادی مثل شما که در مقطعی از زندگیشان مضیقههای مالی را تجربه کردهاند، عموما ترجیح بدهند وارد بازار کار شوند و تحصیل را کنار بگذارند. اما شما هر دو را بهطور همزمان دنبال کردید. چطور توانستید هم به تحصیل بپردازید و هم به کار؟
کلا زندگی من به گونهای نبود که شرایط و امکانات برایم مهیا باشد. به اعتقاد من آدمهایی که از ابتدا همه چیز برایشان فراهم هست، امکان ندارد به جایی برسند. حقوق اولین کار من در تهران ۲۴۰ تومان بود. چون در دانشگاه شبانه ثبت نام کرده بودم، باید شهریه پرداخت میکردم، برای همین از ۲۴۰ تومانی که حقوق میگرفتم، ۱۸۰ تومانش را بابت شهریه پرداخت میکردم. از مبلغ باقی مانده ۴۰ تومان را اجاره خانه میدادم و فقط با ۲۰ تومان زندگی میکردم. اما با وجود این محدودیتها بسیار لذت میبردم و امروز به کارهایی که انجام دادم افتخار میکنم. اینکه فکر کنیم خانواده باید از قبل همه چیز را برای فرزند آماده کند اصلا درست نیست، رشد کردن و موفقیت در کار و زندگی به تلاش و زحمتی که هر فردی میکشد بستگی دارد.
آقای مهندس برسیم به جایی که شما وارد کار تولیدی شدید. داستان ورود شما به صنعت لامپسازی از کجا شروع شد؟
زمانی که من در آن کارخانه اجاقسازی کار میکردم در ابتدا بهعنوان شاگرد سیمکش استخدام شدم و کسی هم نمیدانست من دانشجو هستم. در آنجا من یک استادکار داشتم که سواد زیادی نداشت. او مدام از من میخواست که پادویی کنم و مثل یک کارگر ساده با من رفتار میکرد. به من میگفت استکانها را بشور، چایی درست کن، ظرفهای ناهار را بشور، زمین را جارو کن و کارهایی شبیه به اینها را از من میخواست. من هم میگفتم چشم و همه کارهایی را که میگفت انجام میدادم. ولی من در ذهنم نیت کردم و با خودم گفتم باید در همین جا کاری کنم که در کمتر از ۶ماه رئیس استادکارم شوم. حدود ۶ماه بعد در همان کارخانه رئیس واحد تعمیرات شدم و همان آقا باید برای دیدن من از منشیام وقت میگرفت. دو سال که از فعالیت من در کارخانه اجاقسازی گذشت، تصمیم گرفتم از کارخانه بروم. نزد مدیر فنی رفتم و گفتم میخواهم از اینجا بروم. او دلیل رفتنم را پرسید، گفت حقوقت کم است؟ گفتم نه، اتفاقا حقوقم زیاد است. آن زمان حقوقم ماهی ۱۵۰۰ تومان شده بود، یعنی جوری بود که اصلا نمیدانستم چطور باید خرجش کنم. به مدیر فنی گفتم مساله این است که این کارخانه دیگرهیچ چیز جدیدی برای من ندارد که یاد بگیرم. مدیر فنی به من گفت: «یک ماه صبر کن تا تو را به یک جای خوب بفرستم که نزدیک دانشگاهت باشد.» همان طور که میدانید دانشگاه علم و صنعت در محله نارمک است و یافت آباد در جاده کرج، برای همین مسیر رفت و آمد من بسیار طولانی بود. حدود یک ماه بعد مدیر فنی کارخانه اجاقسازی، مرا به یک کارخانه لامپسازی در جاده آبعلی معرفی کرد که فاصلهاش تا دانشگاه زیاد نبود. این کارخانه ۵۰ درصد از سهمش برای شرکت فیلیپس هلند بود و ۵۰ درصد دیگر سهمش هم متعلق به شرکت اسرام (OSRAM) آلمان بود. من در این کارخانه استخدام شدم و تا زمانی که درسم تمام شد در آنجا بهعنوان مدیر تولید مشغول کار بودم. در واقع آشنایی من با صنعت لامپسازی به کار کردن در این کارخانه برمیگردد.
از چه زمانی بود که تصمیم گرفتید کسب و کار خودتان را راهاندازی کنید؟
من تا زمانی که دانشگاهم تمام شد در آن کارخانه لامپسازی کار کردم. بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم و دوره سربازیام تمام شد، یک دفتر مشاوره در زمینه کار برق و تاسیسات راه انداختم و در سال ۶۰ این دفتر مشاوره را به مشهد انتقال دادم. آن موقع شنیدم که یک کارخانه کلید و پریزسازی در مشهد در دست احداث است، رفتم آنجا را دیدم و با مدیریتش ملاقات کردم. به مدیر آنجا گفتم اگر میخواهید کارخانه لامپسازی درست کنید نیاز به کار تخصصی دارید که امکانات آن به راحتی در مشهد و حتی در تهران پیدا نمیشود. گفتم من حاضرم در ساخت کارخانه به شما کمک کنم، آن آقایی هم که مسوول کارخانه بود به من پیشنهاد کرد که در کارخانه سهامدار شوم. خلاصه اینکه در سال ۱۳۶۹ کارخانه لامپ افروغ تاسیس شد. شب قبل از راهاندازی کارخانه یادم هست که رفتم دو تا قرقره نخ، دو تا استانبولی و دو تا بیلچه خریدم، سر راه هم سه تا کارگر گرفتم تا در روز ۱۷فروردین ۱۳۷۱ خطکشی کارخانه شروع شود. در نهایت در آذر سال ۱۳۷۲ بود که کارخانه افروغ رسما افتتاح شد.
در زمانی که کار را شروع کردید، شرایط تولید لامپ در کشور چگونه بود؟
به غیر از افروغ، کارخانه یزد شهاب در یزد، کارخانه فارس در شیراز و کارخانه نور در ساوه تولید لامپ انجام میدادند. این سه کارخانه به همراه افروغ تقریبا همزمان با هم ایجاد شدند و همه تولیداتشان در بازار جذب میشد.
در ابتدا برای شناساندن محصولاتتان میان مردم با چه چالشهایی مواجه بودید؟
به دلیل تجربههایی که از قبل داشتم میدانستم باید مواد اولیه را از بهترین کشورهای دنیا تهیه کنیم تا بتوانم کیفیت محصولات را حفظ کنم. این کار را هم انجام دادم، اما مشکلاتی هم بر سر راه بود. زمانی که میخواستیم کارخانه را تاسیس کنیم بزرگترین مشکلمان مسائل مربوط به نقلوانتقال پول بود. ما برای خرید ماشین آلات از مجارستان «السی» باز کرده بودیم، آن موقع ماشین آلات آماده حمل بود ولی بانک مرکزی پول را پرداخت نمیکرد. هزینههای نصب را هم پیشبینی کرده بودیم، به مجارستانیها گفتیم شما به مشهد بیایید ما هزینههای نصب را بهصورت نقدی به شما پرداخت میکنیم. چند نفر از مجارستان آمدند و ما هم یک قسط را پرداخت کردیم. ولی ۶ ماه طول کشید که از دو خط تولیدیمان، یک خط تولید راهاندازی شود. آن زمان دیگر پولی نداشتیم که اقساط را پرداخت کنیم، اما بعدا پول آنها از طریق بانک پرداخت شد. ما بعد از این مرحله دیگر مشکلی نداشتیم. در زمینه فروش، کیفیت، بازار و مسائل دیگر هیچ مشکلی وجود نداشت. آن موقع وضعیت تولید خیلی خوب بود، تا حدی که توانستیم در ۵ سال اول، کل سرمایهای که سهامداران در کارخانه گذاشته بودند را به آنها برگردانیم و حتی معادل ۵ برابر سرمایه اولیهشان به آنها سود دادیم.
در سالهای اول با چه میزان ظرفیت تولید میکردید و چه تعداد پرسنل داشتید؟
زمانی که کارخانه را احداث کردیم، دو خط تولید لامپ و ۴۰ نفر پرسنل داشتیم. البته از همان ابتدا کارخانه را در ابعادی طراحی کردم که فضا برای ۱۲ خط تولید و استخدام هزار نفر پرسنل وجود داشته باشد. این موضوع حتی باعث اعتراض شرکای من هم شد. میگفتند چرا آنقدر فضا و تاسیسات صنعتی را بزرگ در نظر گرفتی؟ من هم پاسخم این بود که باید از ابتدا به فکر توسعه باشیم.
این نگاه توسعه محور چقدر به شما کمک کرد که از تکنولوژی و دانش روز دنیا در صنعت لامپسازی بهره ببرید؟
این نگاه کاملا اثرگذار بود. شرکت افروغ همواره سعی کرده با تکنولوژی روز دنیا جلو برود. ما برای اولین بار در ایران لامپی به نامFPL (Fluorescent package lamp) تولید کردیم. لامپهای FPL کممصرف بودند و راندمان نور بالایی داشتند. قرار بود این لامپها جایگزین لامپهای قدیمی شود. آن زمان لامپهای FPL در بازار ایران شناخته شده نبود، اما افروغ آن را تولید کرد و به بازار شناساند. دو سال که گذشت بیش از ۹۰درصد چراغهایی که میساختیم، مصرف شان FPL بود، برای اولین بار هم لامپهای کم مصرف افروغ در مصلای تهران نصب شد. در آن سالها رقیب ما شرکت اسرام (Osram) آلمان بود که هر لامپ را ۳۸۰۰ تومان قیمت داده بود ولی به شهادت کسانی که مسوول پروژه بودند ما با کیفیت بالاتر از اسرام، هر لامپ را ۱۸۰۰ تومان برای نصب در مُصلی ارائه کردیم. اسرام لامپهایش را دو سال گارانتی کرده بود، اما ما سه سال گارانتی کردیم. بعد از سه سال هم تعداد لامپهای خراب ما به تعداد انگشتان یک دست هم نرسید.
همان طور که اشاره کردید یکی از نقاط متمایز در تولیدات شما ساخت لامپهای کم مصرف بود، اساسا ایده اولیه ساخت این مدل از لامپ چطور شکل گرفت؟
داستان این لامپها از آنجا شروع شد که دولت در چند نوبت اقدام به تخصیص یارانه برای ساخت لامپ کم مصرف کرد تا فرهنگ مصرف این لامپها شکل بگیرد. در مرحله اول، لامپهای کم مصرف از چین وارد میشد، در چین روی بستهبندی این لامپها مُهر شرکت توزیع نیروی برق میخورد و بعد به کشور وارد و توزیع میشد. وقتی مردم لامپها را مصرف کردند متوجه شدند که خیلی از آنها کیفیت خوبی ندارد؛ برای همین در ادامه جلوی توزیع این دسته از لامپهای کم مصرف گرفته شد. در مرحله بعد، مقرر شد که کارخانههای داخلی اقدام به تولید لامپهای کم مصرف کنند. از تعداد لامپهای کممصرفی که برای تولید داخلی برنامهریزی شده بود، قرارداد تولید ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار عدد لامپ با شرکت افروغ بسته شد. ما موفق شدیم به موقع و با کیفیت مناسب همه لامپها را تولید کنیم و به همین دلیل جایزه هم گرفتیم. در ادامه کار به غیر از تعداد لامپی که تولیدش به افروغ واگذار شده بود، تولید ۵۰۰ هزار لامپ دیگر هم به ما داده شد.
پس در واقع از همین نقطه بود که ساخت لامپهای کم مصرف در کشور شروع شد.
بله، در مرحله آخر یعنی زمانی که سازمان انرژیهای تجدیدپذیر و بهرهوری انرژی برق ایران (ساتبا) توزیع لامپهای یارانهای را شروع کرد، استفاده از نسل جدید لامپها کم کم میان مردم جا افتاد.
پس به نوعی محصولات شما فرهنگ مصرف برق را تغییر داد. روند تولیدتان در سالهای بعد چگونه پیش رفت؟
بله، افروغ تنها خط تولیدی بود که برای اولین بار ساخت لامپ کممصرف و لامپهای FPL را شروع کرد، اما وقتی که این محصولات در بازار ایران جا افتاد، آنقدر ورود قاچاق و همین طور واردات رسمیاش زیاد شد که دیگر تولید برایمان توجیه سابق را نداشت. مطمئنا تا زمانی که جلوی قاچاق کالا در ایران گرفته نشود، مشکل تولید و صنعت حل نمیشود. بد نیست این را بگوییم که تا سال ۱۳۹۰ تعداد نیروهای شرکت افروغ را به ۴۰۰ نفر رساندیم و برای رسیدن به هزار پرسنل هدفگذاری کردیم، اما متاسفانه بعد از ۲۷ سال کار امروز با ۱۰ تا ۱۵ درصد ظرفیت تولید میکنیم و تعداد نیروهایمان به ۵۰ نفر کاهش پیدا کرده است. البته این را هم باید بگویم که همین امروز شرکت افروغ تقریبا انواع محصولات روشنایی را تولید میکند. ما امروز دیگر تولیدکننده لامپ نیستیم و به تولیدکننده چراغ تبدیل شدهایم. یک زمان بود که فقط ۶محصول تولید میکردیم، اما الان نزدیک به ۸۰ محصول روشنایی مختلف میسازیم. ما سیستمی را ایجاد کردیم که مشتری هر محصولی در زمینه روشنایی نیاز داشته باشد برایش میسازیم و هیچ وقت به مشتری نه نمیگوییم.
با وجود مشکلاتی که اشاره کردید چطور کار تولیدی را ادامه دادید؟ به سراغ کمک گرفتن از بخش دولتی نرفتید؟
ما به غیر از سیاستگذاریهای دولت از هیچ چیز دیگر لطمه نخوردیم. من بهعنوان یک صنعتگر فقط حرفم یک چیز است؛ اینکه لطفا دولت هیچ کاری انجام ندهد. ما اصلا هیچ کمکی از دولت نمیخواهیم. دولت فقط وظیفهاش را انجام دهد و شرایط بازار را امن کند. اگر جلوی قاچاق گرفته شود من ادعا میکنم که در صنعت لامپ، چین نمیتواند یک عدد جنس نامرغوب و غیرسالم به ایران صادر کند. دانش لامپسازی بعد از انقلاب در ایران خیلی رشد کرده است؛ برای ساخت لامپهای کممصرف و لامپهای LEDظرفیتهای خوبی در کشور وجود دارد. واقعا حیف است از تکنولوژی که در صنعت لامپسازی به ایران آمده استفاده نکنیم، متاسفانه روزبهروز در حال از بین بردن این تکنولوژی هستیم. همه جای دنیا واحدهای تولیدی از کار مونتاژ به سمت کار تولیدی و صنعتی پیش میروند، اما کارخانههای ما در یک مسیر معکوس از تولید به طرف مونتاژ حرکت کردند. این اتفاق واقعا باعث تاسف است. برای تغییر این شرایط هیچ راهی نیست جز اینکه دولت وظایف خود را درست انجام دهد.
به نظر شما امروز کیفیت لامپسازی ایران چقدر با سطح اول دنیا قابل رقابت است؟
من معتقدم محصولات ایرانی با محصولات اروپایی کاملا امکان رقابت کردن را دارند، به شرط آنکه شرایط تولید مهیا شود. ما باید بتوانیم مواد اولیه مرغوب وارد کنیم. هیچ کارخانه لامپسازی در دنیا نیست که صفر تا صد محصولش را خودش بسازد. همانطور که گفتم اگر دولت وظایف خود را انجام دهد هم امکان رقابت وجود دارد و هم امکان صادرات. امروز شرایط تولید مناسب نیست. اگر هر کسی دوست دارد به صحت این حرف من در همین صنعت لامپ پی ببرد، بد نیست به بازار لامپ تهران در خیابان لالهزار سری بزند و ببیند چه تعدادی از مغازهها محصول ایرانی با کیفیت تولید و عرضه میکنند. اگر میخواهیم شعار رونق تولید محقق شود، به یک همت همگانی نیاز داریم.
آقای مهندس، در طول دوران فعالیتتان هیچ وقت شعار به خصوصی داشتید که سرلوحه کارتان قرار دهید و به شکلی سبک کارتان را در چارچوب آن تعریف کنید؟
در ارتباط با این سوال یک خاطره دارم. عصر 17فروردین ماه 1371، یعنی همان روزی که خطکشی کارخانه را شروع کردم، وقتی داشتم از محل کار برمیگشتم، هوا ابری و بارانی بود. تنهایی در ماشین بودم. خیلی ناخودآگاه و بدون پیش زمینه قبلی گفتم: «خدایا، ممنونم که به من فرصت خدمت کردن دادی. ممنونم که من را لایق دانستی و وظیفه روزی دادن به چندین نفر را به من واگذار کردی. امیدوارم لیاقت آن را داشته باشم، قول میدهم تا زندهام از هیچ چیز کم نگذارم. فقط از تو خواهش میکنم مراقبم باش.» امروز مشکلات زیاد است و گاهی آنقدر خسته میشوم که بعضی وقتها با خودم میگویم کار را کنار میگذارم ولی وقتی به یاد عهدی که با خدا بستم، میافتم وحشت وجودم را میگیرد. میگویم خدایا من قول دادم تا زنده هستم از هیچ چیز کم نگذارم، پس پای حرفم میمانم. اما در ارتباط با شعاری که اشاره کردید، شعار ما این است؛ «مشتری ولی نعمت ماست». کسی که محصولات ما را میخرد و مصرف میکند، اگر تصمیم بگیرد این کار را نکند ما هم نمیتوانیم کارمان را ادامه دهیم، پس مشتری ولی نعمت ما است. شعار دیگری هم داریم، اینکه اگر کالایی مشتری نداشته باشد، پس تولیدش بیهوده است. بنابراین هیچ وقت کالای بیهوده تولید نمیکنی