مرتضی سلطانی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۰ در قلعه مبارکآباد قم به دنیا آمد. خانه مادرش یک اتاق شش متری در روستا بود که به خانوارهای بیسرپرست اجاره داده میشد. مادر مرتضی از همسر اولش سه فرزند داشت و درآمدش از گیوه چینی به دست میآمد. او به ناچار بعد از فوت همسرش، با پدر مرتضی که صاحب هشت فرزند از همسر اولش بود، ازدواج کرد. مرتضی فرزند دوازدهم و ناخواسته این خانواده فقیر بود که بعد از به دنیا آمدنش، پدرش که نمیتوانست خرج همه آنها را بدهد، او و مادرش را به مدت سه سال رها کرد و رفت. بعد از آن هم تنها گهگاهی به آنها سر میزد و زمانی که مرتضی ۷ ساله شد، میخواست او را به جای مدرسه به سر کار بفرستد. اما مادر مرتضی اجازه نداد و با آنکه خودش سواد نداشت و حتی از پس مخارج اندک مدرسه دولتی نیز برنمیآمد، از شوهرش طلاق گرفت تا بتواند پسرش را به مدرسه بفرستد. مرتضی متوجه بود که مادرش به چه سختی از عهده چهار فرزند برمیآید و حتی پول خریدن کفش برای او را هم ندارد. مادر آنقدر عزتنفس داشت که راضی به دریافت کمک و صدقه نبود. برادرانش از سن پایین مشغول به کار شده بودند و بنابراین مرتضی هم تصمیم میگیرد آخر هفتهها به همراه دوستانش با پای برهنه به قبرستان برود و در ازای شستن قبرها، پول یا حلوا و نانی دریافت کند و کمک خرج مادرش باشد. پشتکار و تلاش او در مدرسه نیز روش دیگری برای جبران فداکاریهای مادرش بود. مادرش بزرگترین الگوی او بود و یکی از مهمترین خواستههایش از مرتضی این بود که هیچ وقت دروغ نگوید و همیشه صادق باشد. مرتضی به گفته خودش به مرور سعی میکرد تا جای ممکن با کار کردن، نیازهایش را برطرف کند. اگر خودکار و کاغذ نیاز داشت، در رستوران کار میکرد و احتیاجاتش را رفع میکرد. در اواخر نوجوانی (حدود ۱۸-۱۷ سالگی) کالسکه واکسی طراحی کرده بود و با آن کار میکرد و درآمد داشت. او مدتی هم در کنار برادرانش بهطور پارهوقت در کار رنگرزی و عَلَم کردن دار قالی مشغول شد، اما نمیتوانست به این سطح از زندگی راضی شود.
در بحبوحه بعد از انقلاب و در سال ۱۳۵۹، مرتضی در رشته مدیریت صنعتی دانشگاه شیراز پذیرفته میشود. اما با شروع انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل شدند. با این حال، مرتضی نمیتوانست بیکار بماند و تصمیم میگیرد برای رسیدن به رویاهایش به تهران مهاجرت کند. این در حالی بود که به تنهایی پسانداز و پشتوانه مالی برای راه انداختن کاری را نداشت. بنابراین، با چند نفر از دوستانش دفتری را در خیابان فلسطین اجاره میکنند تا هم جای خوابشان باشد و هم کسبوکار آینده را در آن راه بیندازند. در حین جستوجو به دنبال کاری برای راه انداختن در دفتر، با دوستی آشنا میشود که برای سولههایی که توسط خارجیها و قبل از انقلاب ساخته شده بودند، پوشش میزد. مرتضی هم به او پیشنهاد میدهد که از دفترشان بهعنوان دفتر کار استفاده کند و شبها را هم همانجا بگذراند. کمی که میگذرد مرتضی بیشتر با روند پوشش زدن سولهها آشنا میشود و میبیند که دوستش برای پوشش سولهها در شهرهای مختلف قرارداد میبندد. این موضوع ایدهای را در ذهن مرتضی میکارد. از دوستش میخواهد بهطور دقیق روند سولهسازی و جزئیات ساخت و هزینه ساخت آن را به او توضیح دهد. ایدهاش را به دوستش میگوید: «من خیلی دوست دارم بروم توی این کار و اسکلت سوله بسازم.» دوستش باور نمیکند که مرتضی چنین ایدهای در سر دارد و به او میگوید عملی شدن چنین ایدهای غیرممکن است؛ چرا که ساخت سوله به متخصصهایی نیاز دارد که دیگر در ایران نیستند. اما مرتضی به حرف دوستش توجهی نمیکند و به او میگوید: «یادت باشد روزی سوله میسازم و از تو میخواهم بیایی و روی سولههایم پوشش بزنی!»
مسأله سولهسازی برای مرتضی بسیار جذاب بهنظر میرسید. او بعد از پرسوجوهای بسیار متوجه میشود که در کارخانه متروک سولیران، خارجیها با کمک ایرانیها پیش از انقلاب اسکلت سوله میساختند. او به کارخانه میرود و یک نفر محوطه کارخانه را به او نشان میدهد و توضیح میدهد که اسکلت چگونه ساخته میشود. بعد از به دست آوردن این اطلاعات، مرتضی از پروسه سولهسازی آگاه میشود و به این نتیجه میرسد که کار آنچنان سختی نیست. کار را برای دوستانش توضیح میدهد و میگوید فقط نیاز دارند یک جوشکار حرفهای پیدا کنند. بعد از آن بهطور جدی به دنبال تیمی حرفهای و قوی میرود. در این بین با فردی که از آمریکا آمده بود، آشنا میشود که شغلش انجام محاسبات سوله بود. به سختی با او ملاقاتی ترتیب میدهد تا او را به همکاری تشویق کند، اما او ریسک کار را بالا میبیند و بعید میداند مرتضی بتواند آن را عملی کند. اما مرتضی ناامید نمیشود و بدون آنکه کارگاه و زمینی آماده سولهسازی داشته باشد، کاری بسیار بلند پروازانه انجام میدهد. با دفتر روزنامه کیهان تماس میگیرد و از آنها میخواهد یک آگهی با این مضمون منتشر کنند: «ما برای شما سوله میسازیم». او نام شرکت را هم «تضمین سقف» میگذارد و آگهی را با همین عنوان منتشر میکند. بعد از انتشار آگهی، از طرف تشکیلاتی به نام «اتحادیه امکان» با مرتضی تماس میگیرند و از او میخواهند مسئولیت سولهسازی برای تشکیلاتشان را بر عهده بگیرد. مرتضی هم با خوشحالی به دفتر اتحادیه میرود تا با آنها قرارداد ببندد. مهندس ناظر اتحادیه که از آمریکا آمده بود، شرایط و تعداد سولههای مورد نیاز را برای او شرح میدهد و از او میپرسد که آیا میتواند این تعداد سوله را برای آنها تولید کند یا نه. مرتضی میگوید: «واقعیتش این است که تابهحال این کار را انجام ندادهام، اما اگر شما به ما کمک کنید، میتوانیم از پس آن بربیاییم.» مهندس ناظر عصبانی میشود و میگوید: «شما که کار بلد نیستی چرا بیخود آگهی میزنی و وقت مردم را میگیری؟» و عذر او را میخواهد. اما مرتضی با پافشاری و توضیح اینکه تیمی قوی گرد آورده و با کمک اتحادیه حتماً موفق خواهد شد، مهندس ناظر را راضی میکند تا او را به مدیرعامل معرفی کند. مدیرعامل بعد از شنیدن حرفهای مرتضی و با در نظر گرفتن اینکه خارجیها برای ساخت سوله در ایران نبودند، تصمیم میگیرد به آن جوانها فرصت کار بدهد. در نتیجه قرارداد تأسیس کارگاه سازههای فلزی بسته میشود.
آنها برای ساخت کارگاه به زمین احتیاج داشتند، اما وضع مالی هیچ کدام پشتیبان خرید زمین نبود. مرتضی در آن زمان به روستای مأمونیه زرند (اطراف ساوه) که ساکنانش کشاورز بودند، میرود و زمینی را انتخاب میکند. از دو نفر از بزرگان آنجا میخواهد آن زمین ۵۰۰۰ متری را برای ساخت کارگاه به او بدهند و هر وقت به درآمد رسید، پول زمین را به آنها بدهد. آن دو نفر هم زمین را در اختیارش قرار دادند. اما این تمام چیزی نبود که برای سوله ساختن لازم داشت. برای شروع به کار در کارگاه سازههای فلزی، به دریافت مجوز موافقت اصولی نیاز بود. مرتضی در حالی که هزینه رفتوآمدش هم به سختی تأمین میشد، برای دریافت این مجوز از اراک بهمدت شش ماه تلاش کرد، اما هر بار به دلایلی درخواست او را رد میکردند. یکی از دلایل مجوز نگرفتن او، نداشتن سرمایه بود که از طرز تفکر آن سالها نشأت میگرفت که فکر میکردند تنها سرمایهدارها میتوانند کارخانه و کارگاه تأسیس کنند. اما مرتضی با پیگیری و پافشاری در نهایت مجوز ساخت کارگاه را دریافت میکند. سرانجام اولین سوله او در کارگاهش ساخته شده و در شهر کرمان نصب میشود و از قضا از دوست پوشش کارش میخواهد تا برای سولههایش پوشش بزند. مرتضی، کار سولهسازی را با کیفیت بالایی ادامه میدهد و با استقبالی که از او میشود و افزایش حجم سفارشها، کارش را گسترش میدهد و برای پاسخدهی بهتر به مشتریانش، کارگاه دیگری را در شهر صنعتی ساوه به نام «زرند ماشین ۲» یا «سولهسازی ۲» تأسیس میکند. با این همه نمیتواند به سولهسازی رضایت دهد و به فکر احداث کارخانه ریختهگری و قطعهسازی میافتد. با وام گرفتن، این دو کارخانه را نیز در شهرک صنعتی کاوه تأسیس میکند و برای پیشرفت آن، از آلمان کوره القایی وارد میکند. در نهایت میتواند انواع غلتکهای والس را برای کارخانه آرد و انواع میل لنگ را با کیفیت بالایی و تحت نظارت افراد متخصص تولید کند. علاوه بر این سه کارخانه، یک کارخانه تراشکاری به نام «صنایع چدن پارس» و یک کارخانه لوله سرد به نام «لولههای دقیق کاوه» را هم در شهرک صنعتی کاوه تأسیس میکند. دلیل راهاندازی کارخانه لوله سرد این بود که در ایران، لوله سرد با سایزبندی مناسب تولید نمیشد. او این کارخانهها را از درآمد کارخانه قبلی و با هزینه و طراحی شخصی راهاندازی میکند.
با اینهمه توسعه و پیشرفت، مرتضی تصمیم نداشت دست از تلاش و ادامه بردارد. مدتها درباره صنایع مختلف تحقیق کرد و متوجه شد پتانسیل بالایی در صنعت غذایی کشور وجود دارد. او غلتکها و میللنگهایی را که با دقت و کیفیت بسیار بالا تولید میکرد به کارخانههای ایرانخودرو و ساپکو میفرستاد تا مخارج کارخانهها را تأمین کند، اما حتی ۱۰٪ از آنها هم به فروش نمیرسید. تصمیم گرفت قطعات دیگری را که پیچیدگی کمتری داشتند، بسازد و آنها را به جای صنایع سنگین، به کارخانه آرد بفرستد. با این کار، قطعات بسیار راحتتر و در اندازههای بیشتری به فروش رفتند. بنابراین، تصمیم میگیرد در حوزه آرد صنعتی به تولید بپردازد و در سال ۱۳۷۲ این کارخانه را راهاندازی میکند. بعدها با نوع خاصی از گندم به نام دروم آشنا میشود که از آن آرد میگیرند و با آرد آن ماکارونی میسازند. این گندم در ایران کشت میشد، اما کسی با آن آشنایی نداشت و هیچ آسیابی هم برای تهیه آرد از این گندم در کشور موجود نبود. همین مسأله، او را به فکر ساخت این آسیاب در ایران برای اولین بار انداخت. در آن زمان (دهه ۷۰) هر وزارتخانه یک سهمیه ارزی داشت و بیش از آن نمیتوانست مصرف کند. دیگر کارخانههای تولید آرد، تمام منابع و ارزهای رسمی وزارتخانه را در اختیار داشتند. مرتضی تشخیص داد ماشینآلات مورد نیاز برای ساخت آسیاب به لحاظ فنی پیچیده نیستند و ضرورتی ندارد تجهیزاتش را از یک کارخانه معتبر بخرد. بنابراین، مرتضی از وزارتخانه با این شرط که ارز از کشور خارج نکند و از بانک پول نگیرد، مجوز دریافت میکند تا تجهیزاتش را از آلمان تهیه کند. سپس به آلمان میرود و ماشینآلات بلااستفاده سال ۱۹۶۰ یک شرکت را جمعآوری میکند و به ایران میآورد و آسیاب را بدون پرداخت پول برای تجهیزات، نصب میکند. ماشینها و تجهیزات اضافه را هم میفروشد و در سال ۱۳۸۰ اولین کارخانه آرد سمولینا را راهاندازی میکند. مرتضی معتقد بود داشتن پارتی و سرمایه در این مرحله از کارآفرینی او میتوانست مانع از پیشرفت او شود. او اگر آن زمان پارتی داشت بهراحتی امکانات و تجهیزات در اختیارش قرار میگرفت و میتوانست حتی خود آلمانیها را به کار بگیرد تا دستگاهها را برایش نصب کنند. در این صورت اصلاً نیازی پیدا نمیکرد بهدنبال تیمی قوی از افراد با دانش فنی و تخصصی برود و هیچ وقت با بازار تجهیزات دست دوم آشنا نمیشد و نمیتوانست به درستی مسیر پیشرفت را طی کند. او معتقد است که در این کشور سهم سرمایه و پارتی برای موفقیت ۱۰٪ و نحوه مدیریت ۹۰٪ است.
مرتضی سلطانی برای فروش آرد سمولینا با چند کارخانه تولید پاستا و ماکارونی قرارداد میبندد تا آردهای مورد نیازشان را از این کارخانه بخرند و با اینکه بخش زیادی از محصولات آن به فروش میرسید، همچنان آرد مازاد باقی میماند. در نتیجه مرتضی تصمیم میگیرد کارخانه تولید ماکارونی خودش را راه بیندازد. کارخانه زر ماکارون در سال ۱۳۸۴ با ۳۰۰ کارگر و تولید روزانه ۱۵۰ تن ماکارونی افتتاح میشود که امروزه این رقم به ۱۵۰۰ تن در روز رسیده است. این کارخانه تا سال ۱۳۸۸ و تنها طی ۴ سال توانست سرانه مصرف ماکارونی کشور را از کمتر از ۳ کیلوگرم به حدود دو برابر برساند. مرتضی به این دستاورد هم رضایت نمیدهد. او حین تحقیقاتش به بالا بودن مصرف قند و شکر در کشور پی میبرد و به سراغ تأسیس کارخانهای میرود که در آن بتواند از ذرت، فروکتوز را (بهعنوان جایگزین قند و شکر) برای اولین بار در کشور استخراج کند. بنابراین، کارخانه «زر فروکتوز» تحت نظارت افراد متخصص و نخبه در هشتگرد راهاندازی میشود که روزانه ۲۰۰۰ تن ورودی ذرت را به فروکتوز تبدیل میکند. آنچه گروه صنعتی زر را از دیگر تولیدیهای مرتضی سلطانی متمایز کرده است، جدی بودن مسأله دانش در این گروه است. معیار جذب نیرو، داشتن تخصص و دانش است و بنیانگذار گروه زر، جذب بر اساس روابط خانوادگی را مورد نکوهش قرار میدهد. گروه زر، مجموعهای از دانشگاه زر، سمولینای زر، آسیاب زر، زر ماکارون، سیلوهای زر و حملونقل (زر ترابر) و توزیع (زر پخش) را دربرمیگیرد. زر ماکارون توانسته است اولین مدال افتخار تولید و صادرات صنعت کشور را دریافت کند و برای ۱۰۳۳۰ نفر اشتغال ایجاد کند. با ساخت سیلوهای تغذیه در بنادر شمالی و جنوبی کشور برای حمل درست غلات بدون اتکا به دولت، به بیش از ۸۰ کشور دنیا صادرات دارد و در رتبه دوم تولیدکنندگان پاستا در جهان قرار دارد. مزیت رقابتی پاستای تولیدی در زر ماکارون با شرکتهای ایتالیایی در این است که گندم دروم در داخل کشور کشت میشود، آب شیرینتر و فراوانتر است و آفتاب بیشتری در کشور دریافت میشود. مرتضی سلطانی برای حفظ مشتریهایش سعی میکند تنوع محصول را افزایش بدهد، بستهبندی محصولات تولیدی را روزبهروز بهتر کند، محصولات خود را پابهپای رقبای خارجی و با قیمتی پایینتر عرضه کند و به جیب و نگاه مشتری احترام بگذارد.